دهمین ماهگرد عشقمون ستیلا
نفس مامان وبابا ماهگردت مبارک.
93/12/30: ستیلا نازم توی دهمین روز این ماه بود که شروع کردی به دست زدن ،بمیرم وقتی دست میزنی نگاه به همه میکنی و بعد خجالت میکشی. دخترم خالا دیگه خیلی خوب وبدون کمک میشینی. مادرجون به اله اکبر رو یاد داده موقع اذان که میشه دستاتو تا دوتا گوشات بالا میبری و ناخودآگاه به تلویزیون نگاه میکنی.نسبت به آهنگها واکنش نشان میدی.هرچیز جدیدی که میبینی توی دهانت میزاری و آدمهای دوروبرت رو هم میشناسی.وهرکسی که جدیدباشه اول نگاهش میکنی و بعد باهاش دوست میشی.یه روز هم مامانی بردمت سرکار تا همکارها ببینند. وایی که همه میگفتن چه دختر نازو زیبایی دارید! دخترم توی این ماه وقتی که 10 روز به عیدمونده بود اسباب کشی کردیم وایی که چه روزهای سختی بود و بالاخره چیدمان خانه جدید با کمک مادرجون وبابایی وخاله ها وپدرجون تا روز آخر اسفند که طول کشیده بود تموم شد.روز چهارشنبه سوری هم خونه مادرجون اینا بودیم . دخترم شما امسال کوچیک بودی از آتش مترسیدی امیدوارم سالها بعد اینگونه نباشی.عسلی خانوم پیشاپیش عیدت هم مبارک.دخترم چون ماهگرد این ماه مصادف شد با روز اول عید ماهم جشن ماهگرد رو شب اول عید توی خونه جدید گرفتیم.
توی خونه خودمون جانبود برای خواب پس خونه مادرجون اینا خوابیدیم شما هم که از هیجان خوابت نمیبرد.
دخترم اونقدر کار کرده خسته شده. حالا داره استراحت میکنه.
اینام عکسهای اتاق ستیلاجون در خانه جدیدمان.