سي وچهارمين ماهگرد عشقمون ستيلا
زيباترين نعمت زندگي مامان وبابا ماهگردت مبارك.
94/12/29: دختر گلم بالاخره آخرين فصل سال هم رسيد ودر روز 5 اسفند به مراسم هفتم مادر بزرگ منصوره جون(ننه صفيه)رفتيم،در راه برگشت در كنار پمپ بنزين جند تا اسب در نيسان ديديم هم علاقه داشتي كه به انها نگاه مكني و هم از اسبها مي ترسيدي پدرجون شما رو برد پيش اسبها و با اونها عكس گرفتي البته از بغل پدر جون تكون نمي خوردي و محكم پدرجونونو بغل كرده بودي. كارهاي خانه تكاني و خريد براي سال جديد را هم به كمك شما انجام داديم.البته خوب مثل هميشه با كمبود وقت مواجهه بوديم در مراسم چهارشنبه سوري هم مثل سال گذشته هنوز مي ترسيدي البته امسال فقط اولش ترسيدي ولي بعد كه برات فشفشه روشن كرديم.خوشحال شدي و مدام فشفشه مي خواستي وآخرش هم كه سيب زميني ها و پياز هاي كباب شده رو باهم ميل كرديم.دراین ماه دختر نازم شما شعرهایی مثل یک توپ دارم-رفتم به صحرا-توپولویم توپولو-اتل متل رو یادگرفتی و مدام میخوندی.