ستیلاستیلا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

ستیلا نبض زندگی مامان و بابا

سي وپنجمين ماهگرد عشقمون ستيلا

1395/3/28 16:18
نویسنده : مامان وبابا
1,308 بازدید
اشتراک گذاری

اي نبض زندگي مامان وبابا ماهگردت مبارك.

ستيلاجون سومين عيدت مبارك.

 

95/1/30:ستيلاجون دختر ناز مامان وبابا عيدت مبارك .خدارا شاكريم كه با تن سالم وارد سال جديد شديم هرچن كه بابايي در روز 5فروردين به دليل حساسيتي كه به باقالي دارد كمي مريض شد .دخترم در لحظه سال تحويل كه ساعت 8 صبح روز يكشنبه بود سه تايي در حرم امامزاده حسين (ع)بوديم و براي همه دعا كرديم وبراي سلامتي خودمان هم دعا كرديم و بعد به بزرگترها تلفن كرده و سال نو را تبريك گفتيم و بعد هم به خانه مادرجون اينا رفتيم و روز اول عيد نهار در خانه مادرجون اينا بوديم.روز دوم عيد هم به منزل دايي اصغر و دختر دايي زهرا رفتيم و روز سوم هم به كاشان يك سفر يكروزه به اتفاق مادرجون وخاله عاطفه وخاله آدينه رفتيم. دخترنازم متاسفانه كفش شما را درخانه جا گذاشتيم و هيچ جادر كاشان هم باز نبود كه براي شما كفش بگيريم به همين دليل در تمام عكسها شما بدون كفش هستيد. هرچند جوراب شلواري نويي كه برايت خريده بودم هم در كاشان به شدت پاره شدولي كلاًخيلي بهمون خوش گذشت وروز 4فروردين به شمال رفتيم.در خانه مادرجون اينا كه خروس داشتند شب اولي كه خوابيديم و نزديك سحرخروسشان قوقولي قوقول كرد شما سريع از خوا بيدار شدي و به پدرجون گفتي: (اَه پدرجون سرشو ببرديگه تا ما بخوابيم)اما شبهاي ديگه برايت عادي شده بود از مرغ و خروسها كمي ميترسيدي اما با مادر جون بهشون غذا مي دادي و وقتي با مادرجون بودي جرات پيدا مي كردي..شما ل هم به خيلي جاها رفتيم از جمله آستانه ،لاهيجان،رامسر،كلاچاي و فومن وقلعه رودخان وبه عروسي دختر دايي رقيه .واي كه طبيعت شمال بينظير است و به شما خيلي خوش گذشت وبراي ديدن جاهاي جديد از خودت كنجكاوي نشون ميدادي. در مسير برگشتاز رامسر هم براي نهار به روستوراني رفتيم كه عروسك جوجه داشت و شما از جوجه هم خوشت مي اومد هم كمي مي ترسيدي.از اقوام هم عيدي گرفتي و در فومن هم لباس سنتي شمال پوشيديم وعكس يادگاري انداختيم .جالب بود خواستم لباس را از تن شما دربيارم دوست نداشتي و ميگفتي مامان لباسمودرنيار دوستش دارم.ماشااله چقدر هم بهت ميومد.بعد از شما هم در روز دوازهم به قم رفتيم و شبش برگشتيم. براي سينزده بدر كه هوا خيلي سرد بود نشد نهار بيرون بريم و جوجه را درحياط مادر جون آماده كرديم وبعد از نهار كمب به طبيعت رفتيم وايي كه چقدر سرد بود. ستيلا جون لباسهاي عيدشما را كه خاله آدينه زحمت دوختش را كشيده بود هم خيلي عالي  بود.امسال تعطيلات عيد خيلي خوبي داشتيم انشااله كه تا آخر سال همينگونه باشد.

 

 

پسندها (6)

نظرات (1)

مامان مریم
30 خرداد 95 11:56
چه عکسهای قشنگی