ستیلاستیلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

ستیلا نبض زندگی مامان و بابا

یازدهمین ماهگرد و اولین عید نوروز عشقمون ستیلا

  غنچه ناز مامان وبابا ماهگردت مبارک. 93/1/30:دختر نارم، اولین عیدت رو تبریک میگیم و سالی پر از سلامتی و شادی رو برات آرزو میکنیم.دخترم لحظه سال تحویل در خانه جدیدمان باهم سه نفری سر سفره هفت سین  خوشحال به خاطر تمام نعمتهایی که خداوند مهربان عطا کرده بود را گدراندیم و روز اول عید نهار به خانه مادرجون اینا رفتیم امسال عید تنها در الوند بودیم چون فامیل و آقاجون اینا به شمال رفته بودند.دخترم دیگه بزرگ شدی و کاره ای خیلی جالبی میکنی. سینزده بدر هم با مادرجون اینا به قدیم آباد رفتیم برات یه توپ قرمز خریدیم خیلی ذوق کردی و توپ بازی هم کردی. حالا دیگه اسم نازتو خوب بلدی و با صداکردنش واکنش نشون میدی. این ماهگردتو خونه ما...
18 مرداد 1393

دهمین ماهگرد عشقمون ستیلا

نفس مامان وبابا ماهگردت مبارک. 93/12/30: ستیلا نازم  توی دهمین روز این ماه بود که شروع کردی به دست زدن ،بمیرم وقتی دست میزنی نگاه به همه میکنی و بعد خجالت میکشی. دخترم خالا دیگه خیلی خوب وبدون کمک میشینی. مادرجون به اله اکبر رو یاد داده موقع اذان که میشه دستاتو تا دوتا گوشات بالا میبری و ناخودآگاه به تلویزیون نگاه میکنی.نسبت به آهنگها واکنش نشان میدی.هرچیز جدیدی که میبینی توی دهانت میزاری و آدمهای دوروبرت رو هم میشناسی.وهرکسی که جدیدباشه اول نگاهش میکنی و بعد باهاش دوست میشی.یه روز هم مامانی بردمت سرکار تا همکارها ببینند. وایی که همه میگفتن چه دختر نازو زیبایی دارید! دخترم توی این ماه وقتی که 10 روز به عیدمونده بود اسباب ...
18 تير 1393

نهمین ماهگرد عشقمون ستیلا

نازنین دختر ماهگردت مبارک. 93/11/30 :نازنین مامان وبابا، حالا دیگه چند ثانیه میتونی بشینی.وایی که چقدر این روزها واین کارهای جدیدت قشنگن.ستیلاجون حالا دیگه حرفهایی مثل دَدَ ، بَ بَ،مَمَ رو میگی،وایی که چه قشنگه! از اول این ماه بود که باز از مامانی درخواست شد تا به سر کار قبلی برگرده. دخترم امیدوارم که مامانرو بخاطر اینکه مجبوره شما رو هرروز تنها بزاره و به سرکار بره ببخشی. دخترم اینو بدون که این برای مامانی هم آسون نبود اما شرایط زندگی اینطور ایجاب میکنه که مامان به بابایی برای ساختن یه زندگی بهتر کمک کنه. اما عوضش بعدازظهرها جبران میکنم ومدام پیشت هستم. دخترم هروروز برات با شیردوش شیر می دوشم وتوی یخچال فریز می کنم و موقع رفت...
18 تير 1393

هشتمین ماهگرد عشقمون ستیلا و خریدن خانه

بهونه زندگی مامان وبابا ماهگردت مبارک. 93/10/30: عسلکم حالا دیگه خوب شیطونی میکنی.وای که چه کارهایی نمیکنی! پاهاتو میزاری توی دهانت و شروع به خوردن میکنی.هنوز عقب عقب رفتن وچرخ زدن به دور خودت رو انجام میدی. هنوز انگشتهای کوچولوتو میخوری.هرچیزی رو سعی داری بگیری و بزاری توی دهانت. وقتی به دمر می افتی سعی میکنی خودت را بالا ببری، شکمتو از زمین بلندمیکنی و یک جوری روی دستات و زانوهات بلند میشی.دوست داری بشینی. توی این ماه خوردن آبمیوه و نان و زرده تخم مرغ رو شروع کردیم. راستی به یمن پاقدم شما بعد از گدشتن تنها 8ماه از به دنیا ا ومدنت خدا کمک کرد و مامان و بابا یک خانه توی منطقه 8 خریدند واز مستاجری خلاص شدند. خدارا شاکریم به خاط...
17 تير 1393

هفتمین ماهگرد عشقمون ستیلا واولین یلدا

مه روی مامان وبابا ماهگردت مبارک.   92/9/30: عسل مامان وقتی که واکسن 6 ماهگیتو زدیم از بهداشت گفتند که می تونیم بهت غذای کمکی(فرنی حریره بادام،سوپ له شده،آب جوشیده سرد شده قطره آهن 15 قطره و حریره سیب زمینی یا کدو ) بدهیم. منم برات پیش بند می بندم و با قاشق کوچولوی خودت بهت می دیم تا بخوری.البته اولش خوب بلد نبودی که با قاشق غذا بخوری ولی کم کم یاد گرفتی. ستیلا جون هنوز دستاتو توی دهانت میزاری و شروع به خودنشون میکنی. پاهاتو حالا دیگه بالا می بری به دهانت نزدیک می کنی وتوی دهانت می زاری. اسمت رو هم خوب بلدی و هرکی صدات می کنه به طرفش بر می گردی. ناز دختر مامان ،اولین یلدات هم مبارک . ما شب یلدا با هندانه ای که خاله جو...
16 تير 1393

ششمین ماهگردعشقمون ستیلا واولین محرم

ستیلا جون، نفس مامان وبابا ماهگردت مبارک . 1392/8/30: جیگرطلای مامان توی این ماه وقتی که پنج ماه و پانزده روزه بودی شروع کردی به عقب عقب رفتن. دستاتو بهم میرسونی و اونو رو می گیری. خیلی ناز میخندی و به صداها واکنش نشان میدی و جیغ میزنی. موهات هم دیگه در آومده و بعضی وقتا هم در پشت سرت بهم گره می خوره که مجبور میشم با قیچی ببرمش. توی این ماه شروع کردی به خوردن انگشتهای دستت .دخترم هوا یک مقدار سرد شده مامانی و بابایی رفتیم وبرای شما یک سیوشرت خوشکل صورتی و یک کلاه صورتی خریدیم. مادرجون هم برات قراره که یک شالگردن ببافه. ستیلا جون توی این ماه بردمت به دانشگاه و همکلاسیهای مامانی دیدنتو گفتن وایی که چه خوشگله این دخترتون.  تو...
16 خرداد 1393

پنجمین ماهگرد عشقمون ستیلا

عشق مامان وبابا ماهگردت مبارک. 1392/7/30: دخترنازم کم کم یک طرفه میخوابی.یک عروسک رنگارنگ داری که خوب توی دستات نگه می داری.مادرجون داره بهت برگشتنو یاد میده که 5 روز مانده بود که 5 ماهگیت تموم بشه خودت دمر افتادنرو شروع کردی.وقتی دمر میافتی به همه نگاه میکنی که ببینی همه نگاهت می کنن بعد ذوق میکنی.آره ماشااله داری باهوش میشی.ترشحات چشم قشنگت هم بالاخره خوب شدن.گوشواره های نگینی نوزادیت هم دیگه درآوردیم وگوشواره هایی که پدرجون برات خریده بودند را به گوشت انداختیم.وایی که چقدر ماه شدی مامانی!     اولین دمرافتادن. اینم گوشواره هات رفتیم شمال عروسی دختر عمو مژگان بابایی  ...
15 خرداد 1393