بیست وششمین ماهگرد عشقمون ستیلاو بای بای شیشه شیر و پوشک

تک ستاره زندگی مامان وبابا ماهگردت مبارک.

94/4/30: دختر نازم دراین ماه ایام مبارک رمضان را سپری کردیم. البته باهم. بابایی به علت بیماری سال قبل تنوانست روزه بگیرد اما مامان وشما با هم روزه گرفتید آره شما هم با بی حوصلگیهای مامان ساختی آخه زمان روزه در این هوای گرم خیلی طولانی بود و روزه گرفتن رو سخت می کرد الهی ک خدا از هممون قبول کنه.متاسفانه موقعی که میخواستم از شما درکناردومین سفره افطاری عکس بگیرم دوربین از دستم افتاد و خراب شد و امسال عکسی از سفره افطاری نداریم. دختر نازم بعد از اینکه از شیرمادرگرفتیمت شیر پاستوریزه درون شیشه جایگزین شد اما ماشاله به حدی رسیده بود که روزی یک بطری یا بیشتر شیر راتمام میکردی البته با شیشه شیر و زیاد لب به غذا نمیزدی بامادرجون وبابایی تصمیم گرفتیم که شیشه شیر را از شما بگیریم وشیرخوردن درلیوان را شروع کنی .بالاخره اخرین بار در روز 11تیرماه صبح که آخرین شیر در شیشه شیرت رو خوردی اون رو درکابینت گذاشتم وهروقت دیگر گفتی شیربا شیشه میخوای گفتم که هاپو برده و نیست. دراون روز مامان آش رشته پخت و تولد امام حسن مجتبی هم بود و با توکل به ایشان با سختی تقریباً دوسه روزه شما شیشه شیر را فراموش کردی.البته میخواستی مثل بابایی ازتوی ماهیتابه پیاز داغ برداری که انگشت اشارت کمی سوخت. اون روز اول پنجشنبه بودو مامان پنجشنبه های ماه رمضان تعطیل بودو روز شنبه رفتیم خانه مادرجون شما سریع گفتی که شیربا شیشه شیر میخوای برام جالب بود که هنوز این یادت بود که یه شیشه هم در خانه مادرجون داری ولی دیگه تموم شده بود عزیز دل من. منو ببخش ولی اینکاروفقط بخاطرخودشما کردیم . در تاریخ 17 تیر هم که روز چهارشنبه بود و تعطیلی سه روزه ای رو مامان داشت تصمیم گرفتیم که مای بیبی یا هموم پوشک رو هم از شما بگیریم.یعنی صبح همون روز که 21 ماه رمضان هم بود پوشک رو بازکردم و مدام هریه ساعت به دستشویی می بردمت. بعضی وقتها هم کلک میزدی که نداری ولی درشلوار ویابه محض بلند شدن جیش میکردی. پنجشنبه اش هم درمنزل مادرجون دعوت بودیم وخیلی مراقبت بودم و اکثرآًدرحیاط ماندی و مدام کنترلت کردیم .بالاخره هم کم کم یاد گرفتی که بگی مامان من جیش دارم. دخترم ان جمله خیلی حس خوبی به مامان میدی اینکه دیگه ستیلا کوچولوی مامان بزرگ شده و میتونه روی پاهای خودش بایسته. البته شبها زیر شما یک تشک مشنبایی پهن میکنم و شما کلا سه بار در شب جاتو خیس کردی. و چندین بارهم موکت آشپزخانه و فرش اتاقت وفرش پذیرایی روامافدای سرت دخترم بالاخره یادمیگیری دیگه.ستیلا جون گاهی وقتها مامان با تندی باهات برخوردمیکرد و شما فوراً جمله مامان دوست دارم رومیگفتی وای که دلم چقدرمی سوخت اما قبول کن بعضی وقتها برای یاد دادن بعضی چیزا کمی تندی نیازه . خودت بزرگ میشی میفهمی.روز 30 تیرهم برای گذراندن تعطیلات عید فطربه شمال رفتیم . خیلی باران بارید اما بهمون خوش گذشت. عیدت هم مبارک.

دست ستیلا جون بعد از خورده شدن توسط پشه متوم و سفت میشه.