ستیلاستیلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

ستیلا نبض زندگی مامان و بابا

بیست وچهارمین ماهگرد عشقمون ستیلا

1394/2/29 18:49
نویسنده : مامان وبابا
1,694 بازدید
اشتراک گذاری

تنها بهانه زندگی مامان و بابا تولدت مبارک.

ای همه زیبایی دنیا تولدت مبارک .

ای چشم و چراغ خانه تولدت مبارک.

94/2/30: یکدانه بهانه زندگیمون تولدت مبارک. آره دختر کوچولوی ما دوسالگیت مبارک. دخترم این ماه هم با تمام زیبایی هاش تموم شد. در تاریخ 94/2/10 یعنی 20 روز مانده به دوسالگیت روز پنجشنبه که از سرکارآومدم وبهت شیر دادم بعدش به سینه هام کمی فلفل مالیدم ووقتی دوباره خواستی شیر بخوری مزه تند را فهمیدی و گفتی مامان قاقا نمخی . آره به نمک میگفتی نمخ و اونیکی سینه رو خواستی امتحان کنی که باز برات مزه نمخی شده بود. هروقت دیگه ای خواستی بخوری میامدی جلو ولی مکث میکردی و با تعجب میگفتی نمخی؟  اون روز تا شب خانه مادرجون بودیم و بعدازظهر هم رفتیم بیرون و برات یک جفت دمپایی سفید رنگ به انتخاب خودت و یک عصای بازی خریدم.(البته مامان یکی دو روز قبل از این تصمیم خیلی ناراحت بودم و دلم می گرفت که دیگه تماس بدنیمون قطع میشه و حتی شب قبلش خیلی گریه کردم . بابایی بهم دلداری داد. اما بالاخره این امر باید اتفاق بیافته دیگه). شبش هم با کمی بیقراری خوابیدی البته با شیشه بهت شیر دادیم ولی نصفه های شب بلند شدی و مثل همیشه شروع کردی به خوردن سینه و چون اثر فلفل از بین رفته بود راحت خوردی و مامان فهمیدم وگفتم مامانی صبر کن من الان میام ورفتم ودوباره فلفل مالیدم به قاقاها. باز هم نتونستی بخوری و گفتی نمخی و شیرباشیشه خوردی البته تا سه شب هم من وبابایی در زیر لامپ و در پذیرایی خوابیدیم البته چه خوابی ! اما خداروشکر سه روز تعطیل بودیم و سر کارنمیرفتیم. مامان هم درد زیادی تحمل کردم و حتی بعد از ده روز بعد از درد بسیار شدید و ریزش از هر دو سینه بالاخره بعد از یازده روز شیرم خشک شد. دخترم توی این دوران  سرفه و سینه درد بدی گرفتی و به دکتر رفتیم و بعد ازخوردن دارو خوب شدی در تاریخ 25 اردیبهشت هم به شمال به دنبال مادرجون که برای کار نشا یک هفته ای بود به شمال رفته بودند رفتیم ودر آن یک هفته ای  که مادرجون نبود شما دوروز پیش افسر خاله  ویک روز به سر کار  مامان و جند روز هم پیش خاله عاطفه وخاله آدینه ماندی.جشن تولد شما راهم مجبوریم کمی با تاخیر بگیریم آخه حال شوهر خاله طاهر بدلیل تصادف خیلی بد بود.

ستیلاجون در نمایشگاه کتاب تهران

 

پسندها (7)

نظرات (2)

مامان آنيتا
30 اردیبهشت 94 16:33
سلام عزيزم مطلب گذاشتم نظر يادت نره
مامان آیهان
18 مرداد 94 12:36
هزار ماشالله هزار ماشالله هزار ماشالله هزار ماشالله هزار ماشالله