ستیلاستیلا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

ستیلا نبض زندگی مامان و بابا

بیست ودومین ماهگرد عشقون ستیلا

زیباترین گل زندگی مامان وبابا ماهگردت مبارک.   93/12/30: تمام زندگی مامان وبابا در این ماه سرمان خیلی شلوغ بود چون عروسی عمه جون در تاریخ  12/21 بود و همچنین بابایی به کمک مادرجون در تاریخ 12/15 تونست یک ماشین پراید132 بخره.و در این ماه خانه تکانی برای ایام عید هم باید انجام می دادیم و کارهایی که مخصوص به استقبال رفتن عیدنوروز بود را انجام می دادیم. برای عروسی برای شما یک لباس عروس خریدیم و عروسی در تهران برگزار شد در تالار همه از شما عکس می گرفتند ،آخه دخترم خیلی خیلی ناز شده بودی. در مراسم چهارشنبه سوری امسال برعکس سال قبل شما از آتش بازی نمی ترسیدی و در بغل پدرجون وبابایی بودی و خیلی بهت خوش گذشت و سیب زمینی و پیازهایی...
13 فروردين 1394

بیستمین ماهگرد عشقمون ستیلا

ای همه هستی مامان وبابا ماهگردت مبارک. 93/10/30:ستیلا جون در این ماه به تولد امیررضاجون رفتیم خیلی خوش گذشت. در تاریخ 8دیماه هم عمه جون با آقاشاهین که پسردایی مامانی میشه عقد کردند و شبش هم جشن عقد این دو کبوتر عاشق بود که خیلی به شما خوش گذشت و خیلی هم در لباس قشنگت ناز شده بودی .دخترم توی این ایام رقصیدن رو یادگرفتی و خیلی بامزه می رقصی.دخترم حالا دودندون دیگه درقسمت پایین و پیش دوتا دندون دیگه دراوردی وهمچنین دودندان آسیاب کوچک در پایین درآوردی.     ...
1 بهمن 1393

نوزدهمین ماهگرد عشقمون ستیلا

ای همه زندگی مامان وبابا ماهگردت مبارک.   ستیلا جون دومین یلدات مبارک.       93/9/30:دخترگلم دندان سوم وچهارمت دربالای دهانت در پنجمین روز آذرماه درآمد.حالا دیگه میتونی با دندانهای کوچولوت نان را به دندان بگیری و بخوری.دخترم میری جلوی اینه توی اتاقت و باخودت حرف میزنی وشکلک درمیاری.دختر گلم مسح کشیدن روی پاهات را از مادرجون یادگرفتی و موقع نماز را هم خوب میدونی و سریع با مادرجون نماز میخونی.عسل مامان دومین شب یلدای زندگیت را درخانه مادرجون اینا همراه با افسرخاله اینا و خاله های ابجی منصوره سپری کردی. که خیلی بهمون خوش گذشت. ستیلاجون درحال نمازخواندن. ستیلا ...
1 بهمن 1393

هجدهمین ماهگرد عشقمون ستیلا

جگرگوشه مامان وبابا ماهگردت مبارک. 93/8/30: عسل مامان وبابایی توی این سن از زندگیت دومین ماه محرم رو تجربه کردی وبه همراه مامان ومادرجون به مراسم تجمع شیرخوارگان رفتی. و در مراسمهای عزاداری امام حسین شرکت کردی و به محض شنیدن صدای مداحی شروع به سینه زنی و حسین حسین گفتن می کردی.البته متاسفانه در دوم آبان که نانهارش مهمان داشتیم ومامان ظرفهای ناهار را بعد از رفتن مهمانها شست و قابلمه بزرگه را روی زمین گداشتم تا خشک بشه و مشغول بقیه کارها بودم شما با دسته قابلمه که کمی هم شل بود بازی کردی و پیچ دسته قابلمه را دردهان گداشته و قورت دادی و مامان وبابایی اولش که شما احساس مشکل در گلویت کردی نفهمیدیم که چرا اینطور شدی و بعد از دیدن قابلمه...
28 آذر 1393

هفدهمین ماهگرد عشقمون ستیلا

نازنین دختر مامان وبابا ماهگردت مبارک. 93/7/30: نازنین بانوی مامان وبابایی، توی این ماه بردیمت پارک وخودت راه رفتی البته دراوایل ماه مهر که هنوز هوا گرم بود بردیمت.دخترم پارک و وسایل بازیش مثل تاب وسرسره را خیلی دوست داری.دیگه هواروبه سردی داره میزاره و کلاسهای دانشگاه مامانی هم شروع شده.ماه محرم هم شروع شده .دمپایی سیسمونی برات کوچیک شده ومامانی یه دمپایی نارنجی برات خریدی. ...
7 آذر 1393

فرهنگ لغت عشقمون ستیلا جون

(ماما= مامان و مادرجون -بابا= بابا وپدرجون  - بابای= بای بای - آبَ=آب -  اله= الله اکبر و نماز خواندن   - بَ بَ=بَبَیی -  گاگا=شیرمادر - به به= غذا - شی= شیر -   عاله=خاله -آتِ= عاطفه -دَدَ=بیرون رفتن -نَه=نَه -   نونو=نان -حَمِ=حمام -خو=خواب -دس دس=دست یا دست زدن -نینو=نینی یا عروسک-آبَ=بارون-الو=الو -عط=عطر-اَم=مال من-بِه= بده-سلام=سلام-بَ=بد-کُگو=کلاه-لالا=لالایی-عبا=عباس-عک=عکس-پاپا= کفش-شَ=شربت-عمَ=عمه-گُ=گل-آمَ=آمد-تو=توپ-انا=انار-تا سن 17 ماهگی93/7وقبل از آن) ( شَ=  شلوار-    پِ=پستونک - آنا= آ دینه - سی سی=لوسی - پَ=پتو - سیب=سیب- سین=حسین - سن 18 ماهگی93...
14 آبان 1393

شانزدهمین ماهگرد عشقمون ستیلا

دختر ناز مامان و بابایی ماهگردت مبارک.       93/6/30:  توی این  روز بردمت درمانگاه گفتند که ورنت 10 کیلو شده و خوبه . ستیلا جون از کارهایی که توی این ماه انجام می دادی این بود که به مامانتوی کارهای خونه کمک می کردی مثل جارو زدن و پاک کردن گرد وغبار.توی تاریخ93/6/8 بود که خودت تونستی بدون کمک چند قدم راه بری .آفرین دخترم اولین قدمت مبارک.توی این ماه بود که کلمه ماما رو گفتی وایی اولین بار وقتی بود که مامان از سر کار برگشتم خونه مادرجون اینا که شما جلو درب حال ایستاده بودی و وقتی مامان و دیدی گفتی ماما ماما... . وایی که چقدر ذوق کردم و تمام خستگیم همون جا تموم شد. خدایا به خاطراین نعم...
15 مهر 1393